91/2/24
10:31 ص
امشب خسته ام
شاید بوسعت یک عمر!
غم همیشگی در دل
درد جاودان در جان
ناله ی هر شبم بر لب
ولی...
ولی نمی دانم چرا امشب
ساز شب را بیشتر دوست دارم
دردهایش را زودتر می گریم
شاید که امشب پرده از رازی بزرگ
برداشته اند درگوشه ای تاریک!
در عمق دلی مدفون
شاید امشب آتشی گشته
از مهر مه رویی شورانگیز
یا شاید عشقی ناگفته و مکتوم را
بر دلآرایی دلآرمی سنگدل عریان نموده اند
یا "نمی دانم"های گنگ شاعری ترسو
شعر را در سلسله ی هزارتوهایی خیال انگیز
حبس کرده باشند
یا که شاید هم کتاب سر به مهر سینه ای در خون
به سرانگشت دشنه ای خیانت بارفاشش کرده باشند
چه دانم؟
چه دانم؟
شاید امشب هم
مانند هر شب
عاشق زاری
حال خوشی دارد
به وهم معشوقه اش دیرین
خودش را خوشوقت می داند
از خیال و باور عشقی رازآلود
از میان کهنه داستان هایی نیازآلود
به شور سرو برف اندامی نازآلود
یا شاید امشب
چو شب از نیمه به سمت صبح می رود
صبای مهربان برده پیغامی دروغ آهنگ
بلطف خواهش حافظ
در غزل هاییش آتش بار.
و شاید که امشب هم
خماری پاک و آزرده
جزم کرده ست عزمش را
که گیرد
دیگر پیاله ای
از دست مرادش،ساقی هر شب
غم همیشگی در دل
درد جاودان در جان
ناله ی هر شبم بر لب
ولی...
ولی نمی دانم چرا امشب
ساز شب را بیشتر دوست دارم
دردهایش را زودتر می گریم
تنها یقین من اینست
امشب را خبریست در سینه
رازیست در دل
که صبح ترانه ساز
آن را از من می گیرد!
سینا س-تبریز-21 اردیبهشت91
زندگی هر فرد پر از اسرار مکتومیست که از بزبان آوردن آنها معذور و گاهی عاجز است...دریچه خیالی که شعر بروی آدمی می گشاید،سرمکتوم را با خیال منقوش در هم آمیخته و وجهی رازگونه به شعر عطا می کند.