91/2/24
12:59 ص
عشقی که نــــــــــــگاهت به نگاهی،کرده ست پشیمان
با بوی تـــــــــــو خوش بود و به رویت،گشته ست پشیمان
از گــــــــریه و از توبه ی آدم بدم صبــــــــــــح ازل فهمیدم
که مرا از همــــان اول،رب النوع خلقت،زاده ست پشیمان
بعد از این قدر دعایی که نمودم به در حضــــــــرت عشق
دیدم که پریشان به بـــــرم آمد و رفتـــــــه ست پشیمان
بسوختی و خستی و دل ما را به خنده ای بشکستــــی
از همان روز بشر،از سخن و گریه و خنده ست پشیمان
به نرگس مستش چنان گـــــــذری بر عقل و این دل کرد
که گشته شرمسار جام می و باده و بشکست پشیمان
از پشیمانی خود سخت پشیـــــمانم و می گـــــــویم باز
از غم دلهره هایم،معشوق و می و باده و عوداست پشیمان
تبریز-اردیبهشت91
زندگی هر فرد پر از اسرار مکتومیست که از بزبان آوردن آنها معذور و گاهی عاجز است...دریچه خیالی که شعر بروی آدمی می گشاید،سرمکتوم را با خیال منقوش در هم آمیخته و وجهی رازگونه به شعر عطا می کند.