سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی پیام‌رسان پارسی بلاگ پست الکترونیک درباره اوقات شرعی
1 2 >

91/4/16
6:11 ع

ای ســــــــر وســامان این شهر و این سامان،ظهور کن
زمیــــــــن و زمان برای ظهورت بگشود دامان،ظهور کن

ای صاحب این بیــــــــرق های سیاه حضرت عشـــــــق
در انتـــــــظار طلوع وجود تست امت نـــــالان،ظهور کن

دردی به جــــــــان ماست و این همه دارو برایمــــــــــان
این همه درد،چشم براه تست حضرت درمان،ظهور کن

غــــــلغـــــــــــله ایست در دلم این روزها که می ترسم
بمیرم و نبینمت ای جلــوه جمال خدای منان،ظهور کن

ظهور کن که بازار فروش دین گرمتــــــر گشتــــــه است
در لـــــــشکر دجال درآیند این همه انســـــان،ظهور کن

ما همـــــــــــان امت بی وفــــــــای مادرت هستیـــــــم
ما را چه چـــــاره است یادگار حضرت بـــــاران؟ظهور کن

بیا!که چون آیی دشمن شوند شما را این همه دوست
ندای "عجل لولیک الفرج" می رسد به پایان،ظهور کن

یاران شما در مجنــــــون و دوکوهه،در عمـــــــق صداها
دفن گشتنـــــد به انتظارت ای مهر تابـــــــــان،ظهور کن

س س-تبریز/تیر91


  

91/3/10
11:52 ص

دلسروده های دیرین

سایه افکنده بر بام دل

نسروده هنوز سخنی

وانکرده عقده ی کهنی

نداده گوش حتی

به بلبل چمنی

دوباره گوش آزار فریادی

از جانب فرتوت کلاغی

می سراید این شعر را این چنین یاغی:

 

_آی آدم ها که خواب و بیدارید!

آی دلهایی که در بند فردایید

در کمین گاه عشق اما

عاجزانید و ناتوانانید

وقت است اکنون

از عشق هر چه را در عمل دارید

براه کعبه ره توشه بردارید...

 

اما می دانم این را به یقین

این نوشته ست مرا بروی جبین

و می سرایدش همان کلاغ لعین:

 

که من نبودم از همان اول روز

مرد این میدان ها.

چون به نغمه ی های های

می خواند این قصه را آن کلاغ

نیک می دانم که غوغائیست

اکنون در درون گلدان ها...

س س-3 خرداد 91-مسیر شجره به مکه


  

91/2/30
10:8 ع

این جا مدینه نیست انگار...

آیا مرا سوی کربلا به ره سپردید؟!

هرآن،اینجا

گلوی حقیقت

مظلومانه ذبح می شود.

 

بی شامه ی تیز

بی روح

حتی بی چشم نیز

اینجا بوی تنهایی علی را می دهد!

 

آری!علی تنهاست

و تنها چیزی که در  اینجا روح کش است

سکوت تنهاترین مرد خداست

که پرآوازترین صدای این روزهای مدینه است.

 

انگار حقیقت،تنهاترین یار علی را

همین دور و بر

جایی در این صحرای آتش

به خاک سپرده شده ست.

 

مدینه-91/2/31


  

91/2/24
10:31 ص

امشب خسته ام
شاید بوسعت یک عمر!

غم همیشگی در دل
درد جاودان در جان
ناله ی هر شبم بر لب
ولی...

ولی نمی دانم چرا امشب
ساز شب را بیشتر دوست دارم
دردهایش را زودتر می گریم

شاید که امشب پرده از رازی بزرگ
برداشته اند درگوشه ای تاریک!

در عمق دلی مدفون
شاید امشب آتشی گشته
از مهر مه رویی شورانگیز

یا شاید عشقی ناگفته و مکتوم را
بر دلآرایی دلآرمی سنگدل عریان نموده اند

یا "نمی دانم"های گنگ شاعری ترسو
شعر را در سلسله ی هزارتوهایی خیال انگیز
حبس کرده باشند

یا که شاید هم کتاب سر به مهر سینه ای در خون
به سرانگشت دشنه ای خیانت بارفاشش کرده باشند

چه دانم؟
چه دانم؟
شاید امشب هم
مانند هر شب
عاشق زاری
حال خوشی دارد
به وهم معشوقه اش دیرین
خودش را خوشوقت می داند
از خیال و باور عشقی رازآلود
از میان کهنه داستان هایی نیازآلود
به شور سرو برف اندامی نازآلود

یا شاید امشب
چو شب از نیمه به سمت صبح می رود
صبای مهربان برده پیغامی دروغ آهنگ
بلطف خواهش حافظ
در غزل هاییش آتش بار.

و شاید که امشب هم
خماری پاک و آزرده
جزم کرده ست عزمش را
که گیرد
دیگر پیاله ای
از دست مرادش،ساقی هر شب

غم همیشگی در دل
درد جاودان در جان
ناله ی هر شبم بر لب
ولی...

ولی نمی دانم چرا امشب
ساز شب را بیشتر دوست دارم
دردهایش را زودتر می گریم

تنها یقین من اینست
امشب را خبریست در سینه
رازیست در دل
که صبح ترانه ساز
آن را از من می گیرد!

سینا س-تبریز-21 اردیبهشت91


  

91/2/24
10:28 ص


تا جلب کنم شاید،به نگاهی نگاهـــــت را
یا شعله ور کنم بسکوتی سوز و آهــت را
یا خسته تر کنم قلب مجروح و داغدارت را
گـــرفته ام ز خیالت هر چه امن و راحت را
ســــــــــوختیم از درد فراق و رنج تاریکــی
سوی این تاریکخانه کن آنی،روی ماهت را
چنــــان در هوس انتــــظار قلبــــم سوخت
که بفهمم به لــــحظه ای،این بی نهایت را
اگــــــرچه آزمـــــون ها مرا رو سیا کننـــــد
خوب می دانم ارزش این نگاه و این امانت را
به خون نشسته فلک،از این غروب تکــراری
چگونه گریه نباید کرد،این افول بی شباهت را؟!
هـــوای دلم گشت بارانی تا مرهمی سازم
این سر مکتـــوم را،این داغ و این جراحت را

        سینا س-تبریز- اردیبهشت 91


  
مشخصات مدیر وبلاگ
 
سینا ستوده[2]
 

زندگی هر فرد پر از اسرار مکتومیست که از بزبان آوردن آنها معذور و گاهی عاجز است...دریچه خیالی که شعر بروی آدمی می گشاید،سرمکتوم را با خیال منقوش در هم آمیخته و وجهی رازگونه به شعر عطا می کند.


لوگوی وبلاگ
 

عناوین یادداشتهای وبلاگ
خبر مایه
بایگانی
 
صفحه‌های دیگر
لوگوی دوستان
 

ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ